91/2/24
9:43 ع
امروز یک وبلاگ تخصصی را که 3 سال با گمنامی می گرداندم، تعطیل کردم. وبلاگی که بارها و بارها تا نیمه های شب مثل کودکم تروخشکش کردم، وبلاگی که در خدمت حفظ سلامتی کارگران بود. وبلاگم اگر چه بیشتر حاوی انتقاد بود تا تشکر، ولی هم تشکرهم داشت و هم انتقادهایش همواره با ارائه ی پیشنهاد بود. از این وبلاگ هرگز استفاده ی شخصی نکردم، با آن که بارها و بارها می توانستم از حق ضایع شده ام در آن وبلاگ دفاع کنم ولی حیفم آمد که هدف مقدسم را فدای مسائل شخصی ام بکنم.
بارها دیدم که در رفتار مسئولانی که این وبلاگ در حوزه ی وظایفشان بود، تأثیر گذار بوده ام و این تأثیر را با صدور دستورالعمل ها و آیین نامه های جدید مشاهده می کردم، خودشان می گفتند که اول هر صبح این وبلاگ را می خوانند و البته من منکر وبلاگم می شدم چرا که همین تأثیر گذاری برایم کافی بود و البته پذیرش این مسئله هم برای من معذوریت ایجاد می کرد و هم برای مافوقانم مسئولیت، مستنداً می دانستم که این پیشنهادها را بعضاً، بعضی دیگر به نام خودشان ثبت و تبدیل به جایزه کرده اند.
این که انسان برای این که مفید باشد زندگی کند، جزئی از آمالم است و و اقعاً، بدون آن احساس پوچی می کنم، مفید بودن را البته در غنای مالی بدون غنای روحی دنبال نمی کنم.
از 3 سال عمر وبلاگم، حدود 2 سالش را با گمنامی مدیریت کردم و کم کم به دلایلی که بعضاً از اشتباه خودم بود و بعضاً نیز به خاطر نوع نگارشم مشخص بود، لو رفتم و اگر چه به خاطر این که بتوانم به کارم ادامه بدهم، بازهم تکذیبش می نمودم. اما چه سود؟! که کم کم شک ها به یقین تبدیل شد و کم کم هشدارها و تذکرات شروع شد و به همه چیزم گیردادند تا جایی که این محدودیت ها حتی نام وبلاگ و تبادل لینک ها و مطالبم را در برگرفت.
اولین تذکر را با اتهام به ضدانقلاب بودن قورت دادم و سپس آن قدر گلایه ها و تذکرات بالا و بالا رفت که کم کم از سطح مدیر کل وزارتخانه به سطح معاون وزیر رسید و پس از چند کارت زرد از معاون وزیر که دست به دست به دستم می رسید، با خود گفتم که: آقاجان!! چه کاری است؟! می خواهی به مسئولانت کمک کنی تا بهتر تصمیم بگیرند و برنامه ریزی کنند و حال این که ایشان حتی نمی خواهند سر به تنت باشد!!! مرد ناحسابی! بی خیال شو! مثل خیلی های دیگر باش! دلسوزی و تخصصت را بگذار لب کوزه و آبش را بخور!
اکنون که این مطلب را می نویسم یاد آن نوشته ام افتادم که اخیراً و احتمالا در شرایط توهم! در همین وبلاگ نوشته بودم در باب این که "چگونه راحت و موثر انتقاد کنیم" و اکنون که سرم به سد مسئولان خورد و خداروشکر که به سنگ وجدان نخورده است، به خودم می گویم که غلط می کنی که در کار مسئولان و بزرگترانت انتقاد می کنی! اصلاً تو که هستی! حالا گیرم معاون وزیر و به پایینش همه هم تورا بشناسند خب که چه؟! گیرم آثار مفت و مجانیت، منتج به چند آیین نامه ی نان و آب دار برای همکاران ستادیت شده باشد، گیرم نفر اول آزمون برتر علمی بین تمام همکارانت در کشور شده باشی، گیرم هر سال یک تشویقی به جای چند تشویقی از وزارتخانه برایت نوشته باشند، گیرم تورا با ارزنده بودن پیشنهادهایت بشناسند، خب که چه؟! چه فایده وقتی که تیغ در گلویی و خار در چشم؟! دیدم که بهتر است تا به اتهام ضدانقلاب بودن سرمان بالای دار نرفته و مثل آن کاریکاتوریست بدبخت که به شلاق محکوم شد، محاکمه نشده ایم، خودمان کرکره ی وبلاگمان را پایین بکشیم و در آنی بغض درگلو و نم درچشم، وبلاگ سه ساله ام را با تمام اخبار و نظرسنجی و تحلیل هایش برای همیشه قربانی کردم، صدقه سر مدیران چند رده بالاترمان! قبل از این که این بندگان شجاع خدا! به خاطر گناهان یک کارمند عاصی، در خشم معاون محترم وزیر گرفتار آیند.
میهمان عزیز شما ممکن است از سایت دیگری به اینجا لینک شده باشید، در صورت تمایل به صفحه ی اصلی وبلاگ مراجعه نمایید، مطالب وبلاگ به صورت مستمر به روز می شود.